آخرین مطالب
امکانات وب
کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد.پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 198 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان در خاطرات خود برای پسرش آورده است که:وقتى کتاب منازل الاخره را نوشته و به چاپ رساندم، در قم شخصىبود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» که همیشه قبل از ظهر در صحنمطهر حضرت معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت.مرحوم پدرم «کربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر شی داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 199 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
در زمان حکومت عثمانی که حکومت مقتدر و مهمی بوده و انگلیسی ها میخواسته اند آن را متلاشی کنند ، در کنار سفارت عثمانی ( سفارت ترکیه) در تهران مسجدی بوده که مامورین سفارت که سنی مذهب بوده اند در آن مسجد صبحها نماز میخوانده اند، در این مسجد یک شیخی هر روز صبح روضه حضرت زهرا(س) و اینکه خلیفه دوم در را ب داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 184 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
مردی مشغول طواف خانه خدا بود و مادرش را نیز بر دوش گرفته و طواف می داد. در همان حال حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دید. از آن حضرت پرسید: آیا با این کار، حق مادرم را بجا آورده ام. آن حضرت فرمودند: خیر! تو با این کار،جبران یکی از ناله های او را (به هنگام وضع حمل) هم نکرده ای.(تفسیر نمونه،جلد 12، داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 240 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
شريك بن عبد اللَّه نخعى، از فقهاى معروف قرن دوم هجرى، به علم و تقوا معروف بود.مهدى بن منصور، خليفه عباسى، علاقه فراوان داشت كه منصب «قضا» را به او واگذار كند، ولى شريك بن عبداللَّه براى آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمىرفت. و نيز خليفه علاقهمند بود كه «شريك» را معلم خصوصى فرز داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو میفروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
:
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت:.... می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
"در یکی از شهرهای ایتالیا جوانی بود به نام آلفردو .آلفردو دکه کوچکی داشت که در آن عرق سگی میفروخت.او هر بطری عرق سگی را به قیمت دو لیره میفروخت.هزینه تولید عرق سگی چیزی حدود 1.8 لیره بود.برای همین آلفردو در ازای فروش هر بطری عرق سگی چیزی حدود 0.2 لیره سود میبرد. او در روز 200 بطری عرق میفروخت و لذا داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 18:52
یکی از علمای ربانی نقل می‌کرد: در ایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت و بسیار آن را دوست می‌داشت، همواره در یاد آن بود که گم نشود و آسیبی به آن نرسد، او بیمار شد و بر اثر بیماری آنچنان حالش بد شد که حالت احتضار و جان دادن پیدا کرد، در این میان یکی از علماء در آنجا حاضر بود و او را تلقین می داد و می داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلی‌ها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زن‌ها از همسرم بهتراند.»حکیم گفت: «آی داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 204 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
زیر بارونمیوه شُ گرفتهلاتِ میدون شوشِ برا خودشاز تو هجره ش زده بیرون داره میره خونهیه دفعه دید اثاثِ طرفُ رو ریختن زیر بارونیه زنُ و دخترم کنار خیابون وایسادنرو به دیوار کردن ،مردم نبیننشون ، خجالت بکشنیه بنده خدایی ام هی افتاده به پای یکی آقا تورو خدا بزار یه ماهی اثاثم اینجا بمونه ، زن و بچه م اسی داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 186 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
مردی برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.در همسایگی او خانه‌ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه‌اش و ریختن آشغال آزارش می‌داد.یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
يك پسر براي پيدا كردن كار از خانه به راه افتاده و به يكي از اين فروشگاهاي بزرگ كه همه چيز مي فروشند در ايالت كاليفرنيا رفت.مدير فروشگاه به او گفت: «يك روز فرصت داري تا به طور آزمايشي كار كرده و در پايان روز با توجه به نتيجه كار در مورد استخدام تو تصميم مي‌گيريم.»در پايان اولين روز كاري، مدير به سراغ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
در زمان جنگ دوم جهاني در روسيه ايده‌اي به ذهن فرماندهان روسي براي نابود كردن تانك‌هاي آلماني رسيده بود به اين شكل كه به بدن سگهاي آموزش ديده مواد منفجره مي‌بستند كه زير تانك‌هاي آلماني بروند و در زمان قرار گرفتن سگ زير تانك چاشني عمل كرده و تانك منفجر شود. در ظاهر امر ايده خيلي خوب و عالي به نظر مي داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38
ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ »ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ:ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯی ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ داستانهاي كوتاه وپرمعنا...
ما را در سایت داستانهاي كوتاه وپرمعنا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dhdmmsr3 بازدید : 222 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 14:38